گفت وگو با یوسف سعادت در پشت جنجال منوفارسی چه می گذرد؟

    Home  /  جشن  /  گفت وگو با یوسف سعادت در پشت جنجال منوفارسی چه می گذرد؟

گفت وگو با یوسف سعادت در پشت جنجال منوفارسی چه می گذرد؟ Image

گفت وگو با یوسف سعادت در پشت جنجال منوفارسی چه می گذرد؟

به گزارش صد کادو یوسف سعادت در نگاهی تحلیلی به آن چه در پشت ماجرای «منوفارسی» گذشت، به صدمه ای که زبان فارسی براثر نامهربانی مردم می بیند اشاره می کند و در عین حال می گوید: مسأله‌ی ریشخندهای قومیتی و لهجه چیزی بوده که مثلا ۶۰ سال پیش باید برای آن کارزار راه می افتاد!
به گزارش صد کادو به نقل از ایسنا، در ایام اخیر با به میان آمدن پای برخی رسانه های خارجی، اختلاف نظرهایی درمورد قیاس زبان فارسی با زبان های بومی و قومی که پیشتر هم گاهی باعث شکل گیری بحث هایی می شد، شکلی دیگر گرفته و باعث ترند شدن هشتگ هایی همچون «منوفارسی» شده است. ماجرا از این قرار بود که صفحه العربیه فارسی در توییتر مدتی پیش لینک کارزاری توییتری با عنوان «رنج به سبب زبان مادری با هشتگ #منوفارسی» را به اشتراک گذاشت و بعد از این خاکستر ماجرایی کهنه بار دیگر شعله ور شد. از همین جا بود که واکنش ها شروع شد و بحث ها شدت یافت. در عین حال، چیزی نگذشت که پای بی بی سی فارسی هم به ماجرا باز شد.
آن چه در ادامه می خوانیم، متن گفت وگوی ایسنا با یوسف سعادت، پژوهشگر زبان شناسی تاریخی زبان های ایرانی ساکن آلمان است که به بررسی ابعاد مختلف این ماجرا می پردازد.

علیه زبان رسمی و ملی کشور؟
در ابتدا نظرتان را درمورد بحث های شکل گرفته حول هشتگ «منوفارسی» که البته به نظر چندان جدید نیست ولی شکل تازه ای به خود گرفته و همینطور اظهارنظرهایی در خصوص مانع دانستن زبان فارسی برای زبان های قومی مطرح شده، بفرمایید.
مسأله‌ی جدیدی نیست اما پدیده‌ی جدیدی هم در آن دیده می شود. من فکر می کنم می توانیم این طور در نظر بگیریم که مطلب لوث شد؛ به این معنا که آن حرفی که از رسالت چنین هشتگی انتظار می رفت، می توانست چیزی باشد از قبیل تخطئه‌ی رفتارهای از روی ریشخند و تمسخر. به هر حال در هر اجتماعی حالت های بد و ناشایستی بین آدم ها وجود دارد و لازم است گاهی اقدام هایی در جهت مرتفع ساختن این رفتارها و برخوردهای بد صورت پذیرد. برگزاری کارزار می تواند مثالی از این دست اقدام های اصلاحی در سطح جامعه باشد و راه اندازی هشتگ هم از ابزارهای آن است. این کار در همه جای دنیا کار درست و شایسته ای است. جامعه بشری متضمن مجموعه ای از مسائل است که بخشی از آن مسائل هم گاهی لازم است تغییر کند و اصلاح گردد یا برطرف شود یا جور دیگری به آن نگاه شود. در ایران هم این طور است. از جمله‌ی مسائلی که در ایران داریم، این است که مردم ایران امکان دارد زیاده از حد سربه سر یکدیگر بگذارند و این امکان دارد به حدی برسد که دیگر نشود اسمش را شوخی یا سربه سر گذاشتن گذاشت و کار به توهین برسد.
برای اینکه بتوانیم با یک معضل اجتماعیِ از قبیل این ها برخورد نماییم، باید از راهش وارد شد؛ مثلا باید یک حرکت اجتماعی انجام داد یا با پزشکان اجتماع صحبت کرد و از آنها راه چاره خواست و سپس آن چاره را در جامعه گسترش داد و در نهایت جامعه را بهتر کرد. اما اتفاقی که افتاد، این بود که چنین حرکتی بلافاصله به چیزهای دیگری تعبیر شد. کسانی از آن چنین تعبیر کردند که مثلا امکان دارد ضد زبان رسمی و ملی کشور حرکتی اتفاق افتاده باشد و کسانی هم به راستی چنین هدف ناخجسته ای در سر داشتند. به عبارت دیگر، صورت کار این طور بود که اصل و جان مایه‌ی حرکت یادآور رنج مردمی است که دیگران لهجه‌ی آنها را مسخره کرده بودند و یا نسبت ناروا به شهر و دیار آنها داده بودند و یا به سبب ندانستن فارسی در آغاز تحصیل سختی کشیده اند ولی این رویکرد سودمند و اصلاحگرانه بی درنگ صورت های دیگری به خود گرفت که نه درست بودند و نه کمکی به اصلاح عیبی می کردند.

چرا «منوفارسی»؟
بنابراین میتوان گفت برای این تجربه ها که به صورت مفرد درباره آن بحث می شد، تقابلی بوجود آمده و زبان فارسی را در مقابل تجربه های مردم قرار دادند؟
اساسا بله؛ منتها لازم است در این جواب مثبت بنده به جزئیاتی پرداخته شود. در نخستین قدم، بگذارید با اسم این هشتگ شروع کنیم: «#منوفارسی»، که البته به خودی خود اشکالی ندارد؛ امکان دارد بخشی از این کارزار به تمسخرِ لهجه ای که کسی در زبان فارسی دارد معطوف شود؛ یعنی مسأله‌ی کلی تمسخر لهجه باشد و مثلا بگویند که مبارزه با این معضل اجتماعی را در قدم اول به مبارزه با معضلی که در مورد لهجه‌ی افراد در زبان فارسی مشاهده می شود مربوط و محدود می نماییم. البته که ما چنین خِرد و برنامه ای پشت این حرکت ندیدیم، وگرنه در کل، تمسخر و ریشخند لهجه در ایران می تواند مساله و معضل باشد. پس چرا چنین نامی برای آن گذاشتند؟
البته مسائل دیگری هم هست که سبب می شود بگوییم اساساً این حرکت که در نوع خودش خوب است، هم به شکل بدی آغاز شد و هم بد پیش رفت. چرا چنین حرکتی بلافاصله به بحث هایی از قبیل حمله به زبان رسمی مملکت کشیده شد؟ اگر بخواهم جواب صریح بدهم، باید عرض کنم چون اصلاً هدف همین بود. امروز می توانیم بفهمیم که یک حرکت از کجا و چطور شروع شده و چطور پا می گیرد. به عبارت دیگر، شناسنامه‌ی حرکت ها در دسترس می باشد و این نکته‌ی مثبتی است. توجه داشته باشید که اگر آن اهرم رسانه ای که به پا گرفتن حرکتی کمک کرده در کار نباشد، حرکت موردنظر هم کمتر دیده می شود. پس وقتی رسانه ای کمک اساسی می کند تا حرکتی دیده شود یا جهت خاصی در آن حرکت برجسته شود، امکان دارد هدفی را در آن دنبال کند که البته می تواند خیرخواهانه باشد. توجه کنید که درباره‌ی رفع معضلی اجتماعی صحبت می نماییم.

وقتی «منوفارسی» دیگر رمقی نداشت
در این جا نکته ای را یادآوری کنم که امکان دارد توجه شما را هم جلب نماید. برای نگارش گزارشی با عنوان «جنجال منوفارسی»، با کمک ابزارهایی بررسی و مصورسازی داده های مربوطه انجام شد. این بررسی ها و نمودارها در نهایت نشان می دادند که اغلب حساب های کاربری که درباره‌ی این هشتگ صحبت کرده بودند، حساب هایی هستند که در کمتر یا حدود یک سال گذشته ساخته شده اند و شاید بتوان از این مورد نتیجه‌ی خاصی گرفت.
این مسأله‌ی مهمی است. شما این ابزارها را در اختیار دارید و می توانید به شکلی دست به سنجش و راستی آزمایی بزنید. راه های دیگری هم برای راستی آزمایی وجود دارد که در مجموع می توانند نتیجه های مفهوم داری به دست دهند؛ مثلا اگر بحث هایی را که قوم گرایان شکل می دهند و پیش می برند دنبال نماییم، در میانشان چهره هایی همیشگی خواهیم یافت. مثلا در توییتر به فرض ۵۰ چهره‌ی همیشگی وجود دارند که تمام مدت وقتی از مسائل قومی بحث می شود همیشه حاضر هستند. تعداد بسیار زیادی حساب های کاربری با شناسنامه های کمترشناخته شده – جوری که می شود اسمش را بی شناسنامگی گذاشت – هم البته وجود دارند ولی این تعدادِ تخمینیِ ۵۰ نفر شناخته شده هستند. خانمی که در رسانه ها بعنوان مبدع این حرکت ارائه شد یکی از این چهره های همیشگی بود.
تا این جا البته هیچ اشکالی وجود ندارد: برای کسی به واسطه‌ی لهجه اش رنجی بوجود آمده و خواسته این معضل اجتماعی را اصلاح نماید. اما وقتی مطالب دیگری را که این خانم گفته اند مرور می نماییم، بین حرف های وی و موضع گیری های قوم گرایان و نژادگرایان اشتراک های قابل توجهی می بینیم.
در واقع، در میان این تعداد تخمینیِ ۵۰ نفر این طور است که هستند تا تبلیغ کنند نه اینکه صحبت کنند. تمام مدت انگار درحال انجام یک نوع وظیفه برای پیش برد نوعی گفتمان هستند. در عین حال می بینیم یک صفحه با نام «پایان تک زبانی» وجود دارد که اتفاقاً کسانی که عضو آن هستند و آنرا پیش می برند و تبلیغ می کنند، خیلی اوقات حرف هایی به جز مسأله‌ی زبان می زنند. بسیاری اوقات شیوه‌ی استفاده آنها از کلمات و گویی انگیزه‌یشان همان است که نزد قوم گرایان و ایران ستیزان می بینیم اما اسم صفحه‌یشان «پایان تک زبانی» است. اگر بخواهم راحتتر بگویم، باید عرض کنم که گویی مسأله‌ی زبان موجه ترین دستاویزی است که کسانی توانسته اند پیدا کنند و حتی در همین چهارچوب هم حرف هایی که می زنند دور از انصاف و منطق و عموماً برای ایجاد نوعی شکاف است، نه آن که بخواهد برطرف کننده‌ی شکاف های اجتماعی باشد. البته هر روز در شبکه های اجتماعی از این نوع صحبت ها خیلی زیاد می بینیم، اما گویی در این میان گروهی می کوشند به شکلی وظیفه یا رسالتی را که برایشان تعریف شده جلو ببرند. در مرحله‌ی بعدی می بینیم که این هشتگ سروصدایی کرد و رو به پایان بود تا اینکه وقتی دیگر رمق چندانی نداشت، بی بی سی فارسی با شخصی در اینباره مصاحبه کرد.
پیش از صحبت درباره‌ی کار بی بی سی، بگذارید این طور بگویم که مسأله‌ی آزرده شدن در جامعه به واسطه‌ی تمسخر لهجه یک مسأله‌ی عمومی است؛ یعنی امکان دارد افراد بسیار زیادی را ببینیم که بخواهند طی عملی درست و اصلاحگرانه تجربه‌ی رنجِ مشابهِ خویش را در این حرکت به اشتراک گذارند، ولی این خود محمل مستعدی فراهم می آورد که اگر رسانه ای قصد بی اخلاقی داشته باشد، می تواند پیام های دیگری هم بر آن سوار و روانه‌ی جامعه کند. به سخن دیگر، اگر کسانی بخواهند پیام دیگری را که در اساس به این معضل اجتماعی ربط ندارد یکباره به گوش تعداد زیادی برسانند، می توانند آن پیام را بر این محملِ موجه سوار کنند و این کاری بود که در بی بی سی و سپس در بعضی دیگر از رسانه های فارسی انجام شد.
به نظر می آید که هدف، همچون حمله به زبان فارسی و حمله به اتحادی بوده که به واسطه‌ی زبان فارسی پدید آمده، چنان که در رویکردِ دیگر دست اندرکاران اصلی این هشتگ می بینیم، ولی این هدف در چارچوب دیگری که موجه و اخلاقی است ریخته شد. به این ترتیب، تا این جا کارشان خوب جلو رفت. اما آن قدر زوری نداشت که بتواند مسائلی را که بعداً طرح شد پیش ببرد و در تمام جامعه پخش شود، چون در این وادی افتاده بود که «من هم اذیت شدم» که به نوبه‌ی خود در جهت رفع معضل «تمسخر لهجه» خوب است ولی احتمالاً با هدف مبدعان حرکت هم راستا نبود.
در این هنگام است که نیروهای دیگری مثل برخی رسانه های همگانی وارد می شوند و به جای آنکه به هدف مصرح این حرکت یعنی به «رفع معضل تمسخر لهجه» بپردازند و به آن کمک کنند، این حرکت را به سمت دیگری می برند، یعنی به سمتی که احیانا در نظر مبدعان این حرکت بوده. اما چرا چنین می گویم؟ چون می دانیم که اصحاب رسانه در فضای مجازی کسانی را که صاحب حرف و دیدگاه و حتی سروصدا هستند دنبال می کنند و در مواقع در ارتباط با سراغ آنها می روند. در این مورد مشخص هم بی بی سی از کسی برای صحبت درباره‌ی این مورد دعوت کرد که در شبکه های اجتماعی درباره‌ی مسائلی از این قبیل دیدگاه هایی بسیار همانند و بلکه منطبق با دیدگاه های قوم گراها و کسانی دارد که رویکردشان نه حتی بازتاب مسأله‌ی قومی بلکه پدید آوردن مسأله‌ی قومی است. توجه داشته باشید که این فرد اهل گیلان بود، درحالی که در گیلان بحث قوم گرایانه موجود نیست اما مسأله‌ی لهجه وجود دارد. اینکه چنین فردی بعنوان فردی گیلانی دعوت شود تا از تجربه‌ی شخصی خود بگوید موجه است. اما وقتی رسانه‌ی بی بی سی بدون توضیح و ارائه‌ی مستندی ایشان را «تحلیلگر اجتماعی» معرفی می کند، روشن است که مخاطب به اعتبار آن رسانه برای این مهمانشان اعتبار «تحلیلگر اجتماعی» قائل خواهد شد. به عبارت دیگر، در نظر ده ها میلیون نفر مخاطب ظرف چند ثانیه اعتباری به اندازه‌ی سال ها تحصیل و پژوهش و تألیف به حساب کسی ریخته می شود. بی بی سی می داند که وقتی کسی را دعوت می کند حدوداً چه مطالبی از وی خواهد شنید. ابتدا از وی درباره‌ی تجربه‌ی شخصی او می پرسند و همان گونه که پیشبینی می شد ایشان با خلط مباحثی، با این مضمون پاسخ می دهند که فارسی برای ایشان سکته‌ی زبانی پدید آورده و منظورشان این است که در خانواده‌ی مادری ایشان گیلکی صحبت می شده و فارسی به خانواده‌ی مادری ایشان «تحمیل» شده یعنی مثلا مادربزرگ و پدربزرگ ایشان گیلکی را آهسته صحبت می کرده اند تا با ایشان ارتباط برقرار کنند. پس از این شروع اعجاب انگیز، او مقداری درباره‌ی مسأله‌ی اصلی یعنی تمسخر لهجه هم صحبت می کند ولی بلافاصله آن مبحث را هم به «تحقیر زنان گیلک» گره می زند. مجری از این به پس از این «تحلیلگر اجتماعی» علت مسأله‌ی اخیر را می پرسد و وی در جواب می گوید که در دوره‌ی جدید، فارسی زبان قدرت سیاسیِ مناطقی شده که «اِتنیک»ها و زبان های دیگری داشته اند (توجه کنید که کاربرد واژه‌ی فرنگی اتنیک به جای قوم از نشان های مشترک قوم گرایان و هم تجزیه طلب ها شده است که البته از چپ ها وام گرفته اند و عجیب است که رسانه از ایشان نمی خواهد درباره‌ی چرایی کاربرد این واژه توضیح دهند). اما چرا نمی گویند «قومیت»/«قوم»؟ احتمالاً چون می خواهند از لغت «ملیت»/«ملت» برای اقوام مختلف استفاده نکنند؛ چونکه هنوز در آن مرحله نیستند وگرنه کسانی که حرف آخر را می خواهند بزنند، از همین حالا صحبت ملت های مختلف ایران را پیش می کشند (که آن هم از دایره‌ی واژگان چپ ها می آید). مشخص است که این زمینه ساز به هم ریختن و فروپاشاندن مملکت است. ایشان اینطور ادامه می دهند که فارسی برای نگه داشتن قدرت سیاسی خود به تحقیر بقیه‌ی زبان ها و به سیاست های همگون سازی فرهنگی روی آورده که منجر به انقراض بعضی زبان ها مثل گیلکی می شود. به این ترتیب، ایشان به صراحت و سرعت مسأله‌ی «تمسخر لهجه» را «مسأله‌ی سیاسی» معرفی کردند. بله، کارشناسی که خویش را بی نیاز از تحقیق بداند همچنین بی توجه به قرن ها فراز و فرود تاریخی می تواند ایده های عجیب عرضه نماید.
در این نقطه کار بی بی سی به مثابه‌ی رسانه‌ی حرفه ای تعیین کننده است، چونکه چنین فردی را در جایگاه کارشناس نشانده. تا جایی که بنده دیده ام، جامعه‌ی روشن فکری واکنشی جدی نسبت به این کار بی بی سی نشان نداد. در واقع، بی بی سی خودش را در این موقعیت در موضعی می بیند که راحت می تواند بی اینکه واکنش منفی جدی دریافت کند جهت حرکتی را به سمتی که می خواهد بگرداند و این نقطه‌یعطف بزرگی است.
خلط مبحث در سخنان میهمان بی بی سی به درجات شگفت انگیزی رسید. مجری پرسید که آیا با آموزش می شود مشکل را برطرف کرد؟ منظورش این بود که آیا با آموزش می شود این رفتار بد را از جامعه زدود؟ میهمان برنامه بعد از بیان چند جمله، همچون این که «پیش از هر چیزی باید پذیرفت که در جامعه شکاف اتنیکی و زبانی وجود دارد»، دست به گردش و خلط ظریفی زد و گفت «پیش از این که درباره‌ی آموزش صحبت بکنیم باید ببینیم چه سیاستی خواهد پذیرفت که این تکثر زبانی باید در ایران وجود داشته باشد… حاکمان فعلی ایران که نمی پذیرند… این باید نمود پیدا کند بین مخالفان… یعنی مسأله‌ی ما را بعنوان مسأله‌ی سیاسی-اجتماعی به رسمیت بشناسید». یعنی به نظر ایشان نمی گردد در ساختار دولتی یا غیردولتی به مردم چیزهایی از این دست یاد داد که نباید همدیگر را و همچون لهجه‌ی همدیگر را مسخره نماییم. در واقع گویا مسخره شدن لهجه ها از نظر ایشان از قضا «فرصت» خوبی برای تعریف یک گفتمان سیاسی و به رسمیت شناختن مرز اتنیکی(!) است.
از وقتی بی بی سی این کار را انجام داد، انفجار بزرگی باردیگر شکل گرفت. تعداد بسیار زیادی از آدم ها باردیگر با این هشتگ آغاز به صحبت کردن کردند. منتها این دفعه دیگر مسأله معضل اجتماعیِ تمسخر نبود، مسأله شده بود «تحمیل فارسی»، «آموزش زبان های دیگر» و حتی «آموزش به زبان های دیگر» که به لحاظ منطقی، کوچک ترین ربطی به مبحث «تمسخر لهجه» نداشتند.
بی بی سی فرصت دیگری هم به ایشان داد که به شکلی دفع دخل مقدر بود. پرسیده شد «آیا این مسأله‌ی مسخره کردن در میان اقوام دیگر هم هست یا فقط موقع فارسی حرف زدن امکان دارد پیش بیاید؟» ایشان پاسخی به این مضمون دادند که بقیه‌ی مردم این ها را از فرهنگ غالب یاد گرفته اند و سعی شده این تحقیر «سیستماتیزه» بشود و نژادپرستی فرهنگی ای را تولید نماید که در آن خندیدن به «انگاره های اتنیکی» در بین بقیه‌ی «اتینک ها» هم رواج یابد! این همه ایده پردازیِ تاریخی بدون ارجاع به مستندی تاریخی به راستی اعجاب انگیز است! اگر در نظام آموزشی کشور کمی درباره‌ی تاریخ زبان فارسی بعنوان زبان میانجی و زبان رسمی و فرهنگی مردمان ایرانی صحبت می شد ایشان و کارکنان بی بی سی فارسی به این سادگی نمی توانستند به چنین وارونه نمایی هایی دست بزنند. بنده انتظار ندارم «تحلیلگر اجتماعی» بی بی سی مطالعه‌ی جدی دانشگاهی در باب تاریخ ایران یا تاریخ زبان در ایران داشته باشد، اگر ایشان یا مجریان بی بی سی حتی محض وقت گذرانی هم که شده کمی مطالب عبید زاکانی را خوانده بودند، به این سادگی به این توهم که ریشخند اقوام همسایه پدیده‌ی جدید و زاییده‌ی روابط قدرت در دولت-ملت مدرن است فرصت نشر داده نمی شد.
پس از این، آتشِ این هشتگ درست در جهتی که گویا مد نظر مبدعان آن بود بالا گرفت و این نمی توانست بدون مشارکت رسانه ای مثل بی بی سی و بعد از آن برخی از دیگر رسانه های فارسی زبان موفق شود.

از یک امر اخلاقی سوءاستفاده کردند
چیزی که من می خواهم بر آن تاکید کنم این است که به روشی که گذشت بحث «مسخره کردن لهجه» را پیش کشیدند و سپس در شبکه های اجتماعی آنرا به بحث «رنج آموختن زبان فارسی» و «تاریخ رسمیت و آموزش زبان فارسی» بعنوان زبان میانجی و رسمی کشور گره زدند و در نهایت صحبت از «آموزش به زبان های دیگر» و «به رسمیت شناختن زبان های دیگر» را وسط کشیدند. این مسائل با هم ارتباط منطقی ندارند، منتها این روال جوری با شتاب و سروصدا پیش رفت که این عدم ارتباط فرصت طرح شدن پیدا نکند. در واقع از یک امر اخلاقی سوءاستفاده کردند. از روش هایی وارد شدند که برای عموم مردم جذابیتی ایجاد کند؛ مثل چیزی که مدتی برای شان زخم روحی و روانی پدید آورده. اما در واقع برای اینکه در میان گروههای بزرگ تری از مردم برای خودشان سرباز و طرفدار پیدا کنند، این کار را کردند. حالا که عده ای را گرد آوردند، مثلا این مورد را وسط می گذارند که زبان ما باید رسمی شود. اما این ها چه ربطی به هم دارند؟
فرض کنید در گوشه ای از کشور یک زبان را رسمی کنند، آن وقت اگر فردی از آن منطقه به منطقه ای در گوشه‌ی دیگری از کشور برود، دیگر کسی لهجه اش را مسخره نمی کند؟ این چه دارویی است برای این معضل اجتماعی؟! این معضل اجتماعی از آنجا می آید که مردم در این مورد به اندازه‌ی کافی با هم مهربان نیستند، آن وقت می گویند باید به اندازه‌ی کافی از هم دورشان نماییم تا همدیگر را مسخره نکنند! اگر میزانی از منطق در کارشان هست، باید از خودشان بپرسند که چطور صحبت از آموزش به زبان های دیگر می تواند کوچک ترین مشکلی از این مسأله‌ی ریشخند لهجه را حل کند؟ یا می گویند در مدرسه چون فارسی نمی دانستیم اذیت شدیم. این مسأله حتی اگر فقط درصد اندکی از کودکان کشور را آزار داده باشد باز هم ناراحت کننده است. باید به روش هایی از این رنج کاست. همچون می شود در مناطقی که در آنها کمابیش به شکل یک دست زبان های دیگری رایج است در سالهای ابتدایی مدرسه شماری از درس ها را که پیچیدگی بیشتری دارند به زبان آن منطقه تدریس کرد. در بخش هایی از آلمان مثل برلین که چندزبانگی در سالهای ابتدایی آموزش مشکل بوجود آورده بود مهدکودک ها را مجانی کرده اند تا همه‌ی خانواده ها بچه های خویش را به کودکستان بفرستند و کودکان در تماس با همدیگر آلمانی یاد بگیرند تا در آغاز مدرسه با مشکل زبانی روبه رو نشوند. در ایران هم می شود در مناطق چندزبانه کودکستان ها را مجانی کرد. اما این دوستان می گویند برای کاستن از رنج ندانستن زبان رسمی بیاییم و آموزش را به کل به ده ها زبان کشور برگزار نماییم. کسی نیست از اینها بپرسد که اگر بدین سان آموختن زبان رسمی کشور را باز هم چند سالی به تعویق بیندازیم آیا مثلا میلیونها جوان ۱۸ ساله ای که هنوز فارسی را خوب یاد نگرفته اند موقعی که بخواهند نخستین بار در شهری دیگر به سربازی بروند یا در دانشگاهی تحصیل کنند باز هم با مشکل تسلط به زبان فارسی روبه رو نخواهند شد؟ با چه توجیهی باید امکان برقراری رابطه بین شهروندان کشور را تا به این اندازه کم کنیم؟ با چه توجیهی باید امکان استفاده از فرصت های گسترده‌ی اجتماعی و اقتصادی را تا به این اندازه از مردم بگیریم؟ توجه گردد که فراگیری زبان در خردسالی بسیار ساده تر از آموختن آن در سنین بالاتر است.

خطر نامهربانی با یک زبان
به نظرتان این موج ها می تواند برای زبان فارسی و حتی زبان های قومی و بومی صدمه زا باشد؟
بله، به نظر من می تواند صدمه زا باشد. به هر حال، این داشته‌ی شماست. مثلاً زبان فارسی بعنوان زبان رسمی، یک داشته‌ی فرهنگی است که ساده به دست نیامده. حالا می شنویم که صدمه های جدی به محیط زیست وارد شده که برگشت پذیر نیست یا برگشت شان امکان دارد ده ها سال یا حتی قرن ها طول بکشد، یعنی عملاً آن زیست بوم از دست رفته است. فارسی هم از همین قبیل است. بیشتر از هزار و ششصد-هفتصد سال طول کشیده تا زبان فارسی به چنین موقعیتی بین مردمان ایران و البته مردمان دیگر سرزمین ها برسد. این چیزی نیست که همیشه سرجایش باشد. صاحبان زبان فارسی همه‌ی مردم ایران هستند و اگر تصمیم بگیرند با آن نامهربان باشند، صدمه می بیند. به همین ترتیب اگر صاحبان بقیه‌ی زبان های ایران هم با زبانشان نامهربانی در پیش بگیرند، آن زبان ها لطمه‌ی جدی خواهند خورد. همان لحظه ای که شخصی تصمیم می گیرد نسبت به یک زبان مهربان نباشد، آن زبان از آن فرد در همان لحظه ضربه می خورد. برای نمونه امکان دارد شخصی تصمیم بگیرد دیگر به زبان خانواده‌ی خود یا به زبان فارسی حرف نزند. مفهوم این کار برای آن زبان آن است که درست در همان لحظه یک قسمت از قلمرو خودش را از دست داده است.
کسانی که از ایران می روند، امکان دارد فرزندان شان حداکثر تا یک نسل به فارسی حرف بزنند و در نسل های بعد دیگر درعمل ارتباطی با این فرهنگ و زبان نخواهند داشت، چون منافع شان در جای دیگری تعریف می شود. همه‌ی هدفِ حرکت های مورد بحث آن است که منافع گروه هایی از مردم ایران جور دیگر و در جای دیگری تعریف شود و در نهایت جدایی پدید بیاید. وقتی در عمل جدایی پدید آمد، آن وقت دیگر رسمی کردن این جدایی کار سختی نیست. وقتی جدایی سیاسی در کشور اتفاق بیفتد، فارسی صدمه خواهد دید.
فارسی زبان فرهنگی و رسمی مردم ایران بوده است. برخلاف زبان انگلیسی یا فرانسوی که گسترش آنها در دنیا با خشونت بسیار گسترده‌ی بی رحمانه و بلکه وحشیانه همراه بوده، در فارسی چنین اتفاقی نیفتاده و استفاده از آن در بخش های مختلف مملکت ایران که زبان های مختلفی داشته اند، یک جور انتخاب روشن فکرانه و فرهنگی بوده است. گرفتن این امکان از مردم یعنی تباه کردن نوعی سرمایه‌ی تاریخی و اجتماعی. در واقع، بمحض اینکه به جای فارسی بعنوان زبان رسمی در گوشه ای از کشور از زبان دیگری بعنوان زبان رسمی استفاده بشود، آن سرزمین به لحاظ فرهنگی و سیاسی از ایران جدا خواهد شد. این همان سرنوشتی بود که در قفقاز برای فارسی رقم خورد. در سرزمینی که روزگاری سخنورانی چون نظامی و خاقانی شعر فارسی می گفتند امروزه اثری از فارسی برجای نمانده است. در بخش های گسترده ای از قفقاز هم زبان فارسی قرن ها نقش زبان فرهنگی و اداری داشته، ولی اکنون به کل با فارسی بیگانه شده اند. اتصال سیاسی بین ایران و آن بخش های قفقاز نابود شده، چون بساط فارسی را برچیدند و در وادی های دیگری افتادند.

دست گذاشتن بر عناصر پیونددهنده اجتماعی مردم ایران
آیا چنین موج هایی که درمورد زبان فارسی ایجاد می شود، درمورد زبان های دیگر (در کشورهای دیگر) هم رخ می دهد؟
داستان های دنیا شباهت های زیادی به هم دارند، حتما هم نقاطی دارند که آنها را از هم متمایز می کنند. چیزی که مشخصاً شبیه به فارسی باشد در خاطر ندارم اما حتما هست و حتما بوده. وضعیت ایران به نسبت خاص است. ایران از جمله‌ی کشورهایی است که از حدود ۴۰ سال پیش احتمالاً هفته ای دست کم یک مرتبه در اخبار دنیا حاضر بوده است. تنشی سیاسی که با کل دنیا یا با کشورهای پرزور دنیا وجود دارد، به هر حال هزینه هایی روی دست مملکت می گذارد. بخشی از این هزینه ها ملموس هستند و در عرصه های اقتصادی و سیاسی دیده می شوند. بخشی از این ها هم در مراحل اول ملموس نیستند. بگذارید مثالی بزنم. بخشی از صدمه ای که به محیط زیست ایران وارد شده به واسطه‌ی سیاست های اقتصادی یا حتی خارجی دولت های ایران هم بوده است. یعنی احتیاج به برخی محصولات کشاورزی و غذایی که باید از طریق تعامل اقتصادی و سیاسیِ معمول با دنیا برطرف می شده، به دلایلی همچون انزواجویی و بی اطمینانی از روابط پایدار خارجی بر دوش نهاده های تولیدی داخل کشور نهاده شده و همین سبب شده فشاری بر زیست بوم و محیط زیست کشور تحمیل شود که از توان آن بیشتر بوده است. همین مسأله درمورد زبان هم صدق می کند؛ برای نمونه وقتی در سیاست خارجی با دولت هایی ستیزه آغاز می نماییم، آن دولت ها هم به هر حال به شکلی به فکر ضربه زدن به توان اقتصادی یا «اجتماعی» ما خواهند افتاد. همچون مواردی که می تواند محل توجه این دولت ها باشد، دست گذاشتن بر عناصر پیونددهنده‌ی اجتماعی مردم ایران و همچون زبان فارسی به مثابه‌ی زبان ملی است. یعنی تبلیغاتی شروع می شود تا مردمی که از قرن ها پیش زبان فارسی را بعنوان زبان میانجی و رسمی خود قرار داده اند، ذهنیت دیگری پیدا کنند.

روشنفکران ساکتند یا…
در آخر نکته ای هست که از بحث مان جا مانده باشد؟
پرداختن به زبان های دیگری که در کشور می باشند، از هر جهت همچون از نظر اخلاقی و هم به لحاظ پاسداشت سرمایه های انسانی و اجتماعی کشور امر بسیار بسیار لازمی است. چیز دیگری که می تواند به این مسأله تا حدودی مربوط باشد این است که این جور مباحث که مثل آتش گر می گیرند و جلو می روند نشان می دهند که برای نمونه شوخی ها و بلکه توهین های زبانی چه دل هایی بسیاری را خون کرده اند و صاحبان این دل های خون با نخستین نفری که پیش راهشان ببینند درددل می کنند و در واقع با او هم نفس می شوند، فارغ از اینکه آن فرد چه آوازی می خواهد با این نفس بخواند. این نشان داده است این مباحث چقدر بدون راهبر بوده اند. برای نمونه، یکی از وظایف کنشگران مدنی و به صورت مشخص روشنفکران پرداختن به این جور مسائل بوده ولی بدان نپرداخته اند. مسأله‌ی ریشخندهای قومیتی و لهجه چیزی بوده که مثلا ۶۰ سال پیش باید برای آن کارزار راه می افتاد و با اصرارِ این کارزارها مطالب مرتبطی به کتاب های درسی وارد می شد و در روزنامه ها درباره‌ی آن نوشته می شد؛ نه با این لحن و رویکردِ تنش زای فعلی، بلکه با نگاهی که از بعد اخلاقی به مسأله نگاه کند تا آن رنجی را که بخشی از جامعه تحمل می کند، به حداقل برساند. اینکه می بینیم این بحث حالا گر می گیرد، یعنی چقدر کم کاری شده. البته بی شک دولت هم بعنوان برنامه ریز کلان که امکانات گسترده تری در اختیار دارد، باید وارد این میدان می شد که تا حال نشده است. این دو البته از هم جدا نیستند، یعنی از جمله‌ی وظایف روشنفکران یکی هم یادآوری این نکات به دولت ها بوده و وظیفه‌ی دولت شنیدن این صداها بوده که هیچ کدام به شکل کارآمد انجام نشده است. بدتر آنکه حتی در این حالت که این حرکت به بدترین شکل ممکن به یغما رفته، باز هم می بینیم روشنفکران ساکتند یا به جای اینکه به دنبال راه چاره و پرداختن به اصل مبحث باشند در دام تالی های این پدیده می افتند یعنی یا در مقابل قائلان حرف های غیرمنطقی و بی ربطی که برشمردیم خاموش می نشینند و یا حتی گاه با آنها هم نوا می شوند.

Author | صدکادو Comments | دیدگاه‌ها برای گفت وگو با یوسف سعادت در پشت جنجال منوفارسی چه می گذرد؟ بسته هستند Date | 28/02/2022