بازخوانی گفتگوی مهر با محسن وزیری مقدم؛ هرگاه زمین خوردم خدا بلندم كرد، تابلویم را به دربار پهلوی ندادم

    Home  /  جشن  /  بازخوانی گفتگوی مهر با محسن وزیری مقدم؛ هرگاه زمین خوردم خدا بلندم كرد، تابلویم را به دربار پهلوی ندادم

بازخوانی گفتگوی مهر با محسن وزیری مقدم؛ هرگاه زمین خوردم خدا بلندم كرد، تابلویم را به دربار پهلوی ندادم Image

بازخوانی گفتگوی مهر با محسن وزیری مقدم؛ هرگاه زمین خوردم خدا بلندم كرد، تابلویم را به دربار پهلوی ندادم

صد كادو: وزیری مقدم از پیشگامان هنر مدرن ایران بود كه فرازونشیب های بسیاری را آزموده و همیشه بر استقلال فكری خود تاكید داشت كه نمونه آن خودداری از ارائه یكی از آثارش به دربار پهلوی بود.
خبرگزاری مهر-گروه هنر-فاطمه حامدی خواه: بامداد امروز جمعه ۱۶ شهریور ماه استاد محسن وزیری مقدم در شهر رم و دور از وطن چشم از جهان فروبست. فقدان او دلیلی شد تا گفتگویی كه سال ۹۳ با وی داشتیم بار دیگر مرور نماییم. این گفتگو را می خوانید: در هیجان حضور یوزپلنگ های ایران در جام جهانی برزیل، او هم خوشحال است از این كه سهم خودش را دارد اما نه در مستطیل سبز بلكه در فضای هنری شهر ریودوژانیرو. در كوچه های قلهك نشانی یك گنجینه را جستجو می كنم، در دل یكی از آپارتمان های این محله. فرصتی برای یك دیدار… از كوچه های قلهك و هیجان دیدن این گنجینه بیرون نیامده بودم كه دوباره ذهنم دوید وسط مستطیل سبز و بازی های جام جهانی برزیل. این كه چگونه یوزهای ایرانی در بازی با آرژانتین به داور باختند! یكی دو ساعت پس از این خیال و رویا بود كه شنیدم: «من یك گل زده ام! از میان آثار هنرمندان بزرگ، فقط اثر من برای برزیل انتخاب گردید.» این را نقاش ۹۰ ساله ای به ما اظهار داشت كه هیجان جام جهانی را در جای دیگری جستجو می كرد. هنوز سر قرار نرسیده ایم! تا قبل از آن كه زنگ طبقه همكف آپارتمان را به صدا درآورم دلهره داشتم، خیلی! شاید به این دلیل بود كه او به «معترض» بودن شهره است. تصور من با گشودن در یك باره به هم ریخت، درست مثل یك تابلوی نقاشی كه با هر رنگی تاویل تازه ای به خود می گیرد. سیمای او با لبخندی كمرنگ در پس در ظاهر شد، با نهایت مهر ما را به درون خانه اش برد. خانه كه می گویم لطفا تنها یك چاردیواری مبله را تصور نكنید. می توان تعریف دیگری از این خانه داشت نگاهتان را انتزاعی تر كنید اینجا جایی است بین خانه و گالری، شاید هم موزه. هیچ هم اغراق نیست چون كه بیش از نیم قرن هنر مدرن ایران در جای جای آن آرمیده است. رنگ ها بی اراده نگاهت را می دزدند؛ هر كدام راوی قصه ای هستند از سال های دور. اینك راوی این همه قصه روبرویمان نشسته است، اعتراض دارد بسیار! محسن وزیری مقدم هفت دهه می گردد كه خاطراتش را با رنگ و بوم درآمیخته است. فقط نقاش نیست، مجسمه هم می سازد، «شیوه طراحی» را هم در دو جلد نوشته است. به غیر از این كتاب «اندیشه و كار پل كلی» را هم برگردان كرده است. چند جلد كتاب دیگر را هم به نوشته ها و تألیفاتش اضافه كنید. اخیرا هم زندگی اش را در كتاب «یاد مانده ها» مكتوب كرده كه مجوز نشر گرفته است. مایل به گفتگو نبود، بیشتر نقش یك میزبان را ایفا می كرد. با كمی اصرار راضی می گردد تا از زندگی و آثارش سخن بگوید. منظور از زندگی و آثار؛ شرح رنج ها، سختی ها، كشف و شهودها، عشق ها، شكست ها و همه نامردمی هایی است كه در راه زندگی هنری خود سخت آزموده است. شوت از نیویورك… دوست دارد درباره نمایشگاهی كه از آثارش در موزه هنر آسیایی نیویورك برپا شده، سخن بگوید. نمایشگاهی كه به قول خود او با استقبال خیلی از سوی مخاطبان مواجه شده و بازدیدكنندگان ارتباط خوبی با آثار حجمی او برقرار كرده اند. ارتباطی كه نوع آثار حجمی او را از دیگر مجسمه سازان متفاوت می كند. می گوید: سال قبل رم بودم كه از نیویورك تماس گرفتند و گفتند نمایشگاهی از هنر نوین ایران در موزه آسیایی شهر نیویورك برپا می گردد و یكی از آثار نقاشی شنی من هم مربوط به سال ۱۹۶۳ میلادی است كه در موزه هنرهای مدرن نیویورك نگهداری می شود، برای نمایش در این نمایشگاه به عاریت گرفته شده است. درخواست نمودند كه علاوه بر این نقاشی، یكی از آثار حجمی من هم در این نمایشگاه به نمایش درآید. در پاسخ اعلام كردم كه یكی از مجسمه های مفصلی من كه ۶ سال پیش در شهر تورنتو كانادا در قالب نمایشگاه «شش هفته هنر ایران» عرضه شده بود، اكنون نزد یكی از بستگانم در تورنتو است و می توانید این اثر را به موزه هنر آسیایی ببرید. البته این مورد سبب خوشبختی من بود چون كه اگر می خواستم از ایران اثری را بفرستم به علت تحریم ها امكان پذیر نبود. ازاین رو این مجسمه از تورنتو به نیویورك منتقل شد و به نمایش درآمد. من هم بعنوان میهمان این نمایشگاه رفتم نیویورك. در مرور خاطراتش وقتی از استقبال مخاطبان این نمایشگاه سخن می گوید، لبخندی از سر رضایت را چاشنی سخنانش می كند و ادامه می دهد: این مجسمه در نیویورك با استقبال بسیاری مواجه گردید و هر روز بازدیدكنندگان بی شماری به سراغ آن می آمدند. بازوهای مجسمه را حركت می دادند و در هر تغییر، اثر تازه ای را به نمایش می گذاشتند. در واقع تماشاگران با حركت دادن اجزای مجسمه، گویی در آفرینش دوباره این مجسمه مشاركت می كردند. گل در ریودوژانیرو… هنرمندان هم از قافله هیجانات فوتبال برزیل عقب نمانده اند؛ نمایشگاه بزرگی از آثار هنرمندان بزرگ دنیا هم اكنون در برزیل برپاست كه آثار محسن وزیری مقدم هم در این نمایشگاه عرضه شده است. خودش درباره چگونگی انتخاب مجسمه های متحركش برای این نمایشگاه می گوید: نمایشگاه موزه هنر آسیایی در نیویورك ۴ ماه به طول انجامید، كارگزاران نمایشگاه ریودوژانیرو برای تماشای این آثار به موزه هنر آسیایی رفته بودند و زمانی كه به مجسمه متحرك من می رسند، آن قدر علاقه نشان می دهند كه تصمیم می گیرند آن را به شهر ریودوژانیرو ببرند و در كنار آثار دیگری از هنرمندان نواندیش جهان همچون «لیژه كلارك» كه از سال ۱۹۷۰ به بعد اندیشه مشابهی را دنبال كرده است، همزمان با جام جهانی در ۴ موزه برزیل به نمایش و مقایسه بگذارند. وزیری مقدم این موقعیت را یك موفقیت برای خودش می داند و ادامه می دهد: این یك موفقیت بزرگ برای من است كه اثرم در بین آثار خیلی از هنرمندان بزرگ دنیا برای نمایش در این نمایشگاه بزرگ جهانی انتخاب شده است. در واقع من یك گل زده ام! تولد مجسمه های مفصلی وزیری مقدم به ساخت مجسمه های مفصلی و متحرك شهره است و نخستین بار آثاری ساخت كه مخاطب می توانست در اثر هنری دخالت داشته باشد ازاین رو نه تنها مخاطبان از این كه به آثار حجمی او دست بزند منع نمی شدند، بلكه در تكمیل اثر هنری هم نقش خویش را ایفا می كردند. چگونگی دست یافتن به این تكنیك در ساخت مجسمه های متحرك خود قصه ای دارد. وزیری مقدم با اشتیاق بار دیگر خاطرات سالهای دورش را تعریف می كند: درباره پیدایش مجسمه های مفصلی باید اعتراف كنم كه این امر با تفكر قبلی پدید نیامده است، بلكه در اثر یك حالت كشف وشهود به هنگام بریدن، تراشیدن و سوراخ كردن الوارهای چوب پدید آمد. مجسمه های من از تعدادی فرم های ثابت چوبی تشكیل شده است كه در نقاط مختلف آن سوراخ هایی تولید كردم و ناچار بودم به این منظور فرم هایی را كه روی چوب تصویر كرده بودم از درون چوب دربیاورم و این مستلزم استفاده از مته برقی بود. گوشه ای از فرم را ابتدا سوراخ می كردم و بعد تیغه اره برقی را از آن رد می كردم و بدین سان فرم منفی را می بریدم. فرو كردن مته برقی در چوب در تعداد بسیار، میز كارم را سوراخ می كرد، فكر كردم كه یك چوب بی استفاده را در حدفاصل میزم و فرمی كه می خواهم سوراخ كنم قرار دهم تا مته به میز كارم نرسد و سوراخ نشود، یك روز بر حسب اتفاق به یك كشف و شهود رسیدم، مته از ورای دو چوب رد شد و به میز كارم برخورد كرد، درنتیجه فرمی كه روی آن قرار داشت همراه با چوب حائل میان میز و فرم اصلی، آغاز به چرخیدن حول یك محور كرد. ناگهان جرقه ای در ذهنم پدید آمد كه اگر تعدادی فرم چوبی را سوراخ كنم و میله ای را از درون آن عبور دهم، این دو می توانند حول یك محور حركت كنند و بدین سان مجسمه های مفصلی من متولد شدند؛ اتفاقی كه هیچ وقت حتی تصورش را هم نمی كردم. او البته به نبوغ هنرمندان دیگر دنیا در چنین اكتشافاتی هم معترف است و اشاره می كند كه هنرمندان بزرگ دیگری همچون «كالدر» آمریكایی و «تینگلی» فرانسوی هم قبل از من مجسمه های متحرك ساخته بودند كه با نیروی باد، برق و یا فشار آب اجزای آن حركت می كرد. اما تفاوت مجسمه های من با آنها این است كه شكل مجسمه های من به دست انسان و با اراده تماشاچی به فرم های گوناگونی درمی آید، شكل آن تغییر می كند و بدین سان مخاطب در آفرینش دوباره آن چه من آفریده ام مشاركت می كند و این بر احساس و دیدگاه مخاطب بسیار تأثیرگذار است. كاندینسكی و كشف نقاشی انتزاعی وزیری مقدم با یادآوری اكتشاف كاندینسكی هنرمند بزرگ روسی كه از سر اتفاق در نهایت به پایه گذاری نقاشی انتزاعی منجر گردید، می گوید: كاندینسكی هم با یك اتفاق به نقاشی انتزاعی رسید. یك روز وقتی به كارگاهش وارد شد، مشاهده كرد كه یكی از نقاشی های طبیعت گرا از روی دیوار واژگون شده و این واژگونی شكل های ناشناخته ای را در برابر چشمانش تولید كرد و بدین سان دریافت كه می توان به فرم های مختلف شخصیت داد. مسئله فرم و فضا در این گونه آثار اهمیت یافت و با افزودن رنگ و حركت در نهایت نقاشی انتزاعی شكل گرفت. در واقع این هنرمند با دانشی كه داشت و با استفاده از تكنولوژی زمان خود آغاز به پدید آوردن نقاشی انتزاعی كرد كه امروز این میراث بیش از ۱۵۰ سال در بین هنرمندان بزرگ رشد یافت. ازاین رو اگر هنرمند آگاهانه به واقعیات پیرامون خود نگاه كند، با استفاده از حضور ذهن در یك اتفاق طبیعی می تواند به كشف تازه ای در هنرش برسد. شن های سیاه دریاچه آلبانو روی بوم نقاشی نقاشی های شنی وزیری مقدم بسیار شناخته شده است و خریداران بسیاری دارد. همین ماه پیش بود كه یكی از نقاشی های شنی او به مبلغ ۹۵ میلیون تومان در حراج تهران به فروش رسید. ایده نقاشی های شنی در سالهای جوانی او و بر حسب یك اتفاق در ذهن این نقاش جستجوگر شكل گرفت و بعنوان تكنیك منحصر به فرد در تاریخ هنر معاصر ایران به نام خود ثبت نمود. او با یادآوری چگونگی كشف و رسیدن به ایده نقاشی های شنی خود نقبی به خاطرات روزگار جوانی اش می زند و می گوید: من پس از اتمام تحصیلاتم در دانشكده هنرهای زیبای تهران، سال ۱۳۳۳ یعنی در سن ۳۰ سالگی برای یادگیری آنچه كه در دنیا به نام هنر روز مطرح بود به ایتالیا سفر كرده و در دانشگاه آكادمی رم ثبت نام كردم. استادم مرا با تمام تكنیك ها و نظریات هنری و اصول ساختاری هنر نقاشی آشنا كرد. تمرین های بسیاری كردم و به جایی رسیدم كه دریافتم نقاشی دوباره سازی ظواهر طبیعت نیست، بلكه پدیده ای است ناشناخته كه باید از درون ذهن و و قلب هنرمند تراوش كند. با این دیدگاه نگاهم به دنیا و طبیعت دگرگون شد. وی می افزاید: زمانی كه در ایران تحصیل می كردم، چهره و منظره و طبیعت می كشیدم و این كار را به خوبی انجام می دادم اما در ایتالیا دوست داشتم جلوتر بروم، همه چیز را كنار بگذارم و پیش بروم، دوست نداشتم مثل بسیاری دیگر درجا بزنم. به خرید و فروش آثارم هم فكر نمی كردم، فقط به فكر پیشرفت و یافتن ایده های تازه بودم. با این ذهنیت روزی همراه همكلاسی هایم در آكادمی رم برای شنا به كنار دریاچه ای به نام «آلبانو» رفتم. شن های ساحل دریاچه سیاه بود و من تا آن روز شن سیاه ندیده بودم. همكلاسی های من هم همه سیاه پوست بودند و من تنها سفیدپوست در بین آنها بودم. این نقاش و مجسمه ساز با مرور خاطراتش ادامه می دهد: برای خنداندن آنها مقداری از شن های سیاه دریاچه را به سر و صورت و بدنم كشیدم و گفتم حالا من هم شبیه شما سیاه شده ام. همان گونه كه به جای انگشتانم روی بدنم نگاه می كردم، جرقه ای از ذهنم عبور كرد، یاد خاك بازی های دوران كودكی ام افتادم و سخنان استادم كه به مسئله ریتم، حركت، تضاد رنگ سیاه و سفید، كیفیت ماده و بهره گیری از آن به جای رنگ و روغن، استفاده از دست به جای قلم مو و….اشاره می كرد، همه اینها در ذهنم رژه می رفت. ساحل دریاچه با شن های سیاهش كه جای انگشتانم روی آن بود، شكلی انتزاعی را بوجود آورده بود… چیزی یافته بودم و بنابراین ناگهان از دوستانم جدا شدم و همراه با مقداری شن سیاه به سرعت به آتلیه ام بازگشتم. ذهن آماده، خلاقیت های تازه به همراه دارد «آن روز شن هایی را كه با خودم آورده بودم كف آتلیه پهن كردم و با انگشتانم آغاز به حركت دادن آن ها كردم. ابزار كارم انگشتانم شده بود و ماده ای كه كار می كردم خاك بود، ماده ای كه از آن تولد یافته ایم. این چیزی بود كه از استادم درباره هنر مدرن و از میان كتابهای كاندینسكی و كله آموخته بودم. شن ها را روی بوم به كار گرفتم ولی هر بار شن ها خشك می شدند و از روی بوم پایین می ریخت. چند ماه طول كشید تا بدانم چگونه آنها را روی بوم ثابت نگه دارم. شن ها را روی زمین به طرح ها و نقش هایی كه می خواستم شكل می دادم، بعد آنها را روی بوم می چسباندم، پس از گذشت حدود ۳ ساعت سفیدی چسب روی نقوش بوم از بین می رفت و فرم نهایی خودش را نشان می داد. این اتفاق در اثر كشف و شهود و آمادگی ذهنی من رخ داده بود چراكه بازی با شنهای كنار ساحل تنها اكتشاف من نبود و میلیون ها انسان با این شنها در سراسر جهان بازی كرده و تصویر كشیده بودند و بعد آب دریاچه همه آنها را از بین می برد اما هیچ كدام به فلسفه هستی و نیستی آن فكر نكرده بود و به این كه بتواند از این اتفاق یك اثر نو بسازد. باید ذهنت آماده باشد كه بتوانی این اتفاق را بعنوان فلسفه بپذیری و من آن را یافته بودم.» این بخش دیگری از خاطرات محسن وزیری مقدم است. استادش مهر تأییدی بر كشف تازه او زده بود كه وزیری مقدم با افتخار از آن یاد می كند و می گوید: در اولین نمایشگاهی كه از آثار شنی خود در رم برپا كردم، استادم پروفسور آرگان، استاد كرسی تاریخ هنر دانشگاه علوم رم، نقدی بر نمایشگاه من نوشت و گفت «وزیری با این عمل، هستی خویش را بر هستی جهان حك كرد» با اینكه هر كسی از آثار شنی من خوشش نمی آید اما اگر ارزشی نداشت، استادم پروفسور آرگان چنین سخنی درباره آثارم نمی گفت. ماجرای كپی شدن آثار وزیری مقدم/ میوه چینی از باغ دیگران خیلی از هنرمندان از كپی شدن ایده ها و آثارشان از جانب دیگران گلایه دارند و محسن وزیری مقدم هم از این بابت سخت برآشفته است. او سال هاست كه از كپی شدن ایده های آثارش گلایه دارد اما چه سود، تازگی ها هم یك نقاش جوان ایرانی از روی مجسمه های متحرك او كپی برداری كرده و در لندن به نمایش گذاشته كه درباره این مورد چنین توضیح می دهد: یك ماه پیش دوستی اثری را به من نشان داد كه كار یك دانشجوی دانشگاه چلسی لندن بود. درست شبیه مجسمه های متحرك من. او این اثر را بعنوان پروژه كارشناسی خود كار كرده و با كپی برداری از مجسمه های متحرك من و حروف الفبا توانسته به دو جایزه مهم ۱۰ هزار پوندی هم دست پیدا كند و حالا هم اثرش در موزه تیت لندن به نمایش درآمده است. او با شكوه از این همه ناسپاسی می گوید: این جوان نه تنها تكنیك كار مرا مورد استفاده قرار داده، بلكه گفته های مرا درباره دلیل پیدایش مجسمه های مفصلی من هم از آن خود دانسته و در مصاحبه هایش گفته است كه «از قدیم دلم می خواسته انسان در ساخت مجسمه دخالت داشته باشد»! گلایه هایش بیش از اینهاست و ادامه می دهد: تنها این مورد نیست، قبل از این هم از آثار من كپی برداری شده است همچون تابلو آدمهای باندپیچی شده من كه سالها قبل آن را كار كرده ام یا سیمرغی كه در سال ۱۳۲۸ برای كتاب شاهكارهای ادبیات زبان فارسی برای جلد كتاب ناتل خانلری طراحی كردم و بعدها دیگران آن را كپی كردند. او تاكید می كند: تأثیر گرفتن با كپی كردن متفاوت می باشد، گاه یك هنرمند از كار كله و جهان بینی او استفاده و اعلام می كند كه از او الهام گرفته است اما كپی كردن نوعی دزدی است. مثال دیگری از این كپی ها به صورت مستند برایتان می آورم. چند وقت پیش كتابی به نام «كتاب سیاه» به دستم رسید و زمانی كه آن را تورق می كردم به اثری برخوردم كه دقیقا مشابه كار من بود اما نام فرد دیگری روی آن ذكر شده بود! او رنجشی به دل دارد و با یادآوری خدماتی كه به هنر ایران كرده است، می گوید: من سالها به دیگران خدمت كردم، آموزش دادم، كتابهای آموزشی منتشر كردم، در سراسر ایران برای جوانان سخنرانی های تخصصی كردم و امروز در ازای آن از دیوار باغم بالا می روند، میوه باغم را می چینند، درخت هایم را می شكنند و هیچ كسی نیست كه از من دفاع كند. آثارم را مثل نان سنگك نمی فروشم/ هنر كالا نیست امیدوارم پیر هنر مدرن ایران را خسته نكرده باشم، درباره فروش آثارش می پرسم می گوید: من مثل خیلی از هنرمندان دیگر به فكر این نبودم كه آثارم را مثل نان سنگك تا بیات نشده بفروشم بلكه برای عشقم به خلق اثر هنری كار كرده ام. بنابراین هم در خارج از كشور به هر كاری دست زدم از رنگ آمیزی دیوارها گرفته تا ترجمه متون مختلف، برای آن كه هنرم را آلت دست دلالان نكنم. معتقدم كه هنر از آن كسی است كه عاشق آن باشد و فقط برای زیبایی دیوار اتاقش اثر هنری نخرد. با این وجود هنرمندان هم نیاز مالی دارند بنابراین من هم چند سال پیش كه ایران بودم به خاطر رفع برخی نیازهای مالی، تعدادی از آثارم را فروختم اما به جز آن، دیگر هیچ فروشی نداشته ام. وی بر این اعتقاد است كه هیچ معیار درستی برای قیمت گذاری آثار هنری در بازار هنر ایران وجود ندارد و همین یكی از دلایلی است كه نمی خواهد آثارش را بفروشد. وزیری مقدم تاكید دارد كه هنر كالا نیست بلكه عصاره روح هنرمند است و در پاسخ به امكان عرضه آثارش در حراج های خارجی و این كه چرا ۵ سال است آثارش اجازه حضور در حراج كریستیز دبی را نیافته؟ می گوید: یكی از گالری های تهران ۲ بار كوشش كرد تا با جمع آوری آثارم بتواند در حراج كریستیز آنها را ارائه نماید. اما پس از مدتی آثارم را بازگرداند و بهانه آورد كه مسئولان اعلام نموده اند از آقای وزیری مقدم در كریستیز آثار دیگری داریم.
این هنرمند نقاش یادآور می گردد كه علاقه ای به انبار كردن آثارش ندارد اما وقتی نتیجه آن را مشاهده می كند، ترجیح می دهد آنها را در خانه اش انبار كند تا آن كه شاهد از بین رفتنشان باشد و یا كسانی بخواهند به ثمن بخس آن را از آن خود كنند. كم فروغی چشم ها و خلق نقاشی های كیهانی وزیری مقدم در طول زندگی هنری خود فراز و نشیب های بسیاری را تجربه كرده است، یكی از این نشیب ها همان ماجرایی است كه منجر به كم فروغی یكی از چشمهای او شد. بحث ما درباره فروش آثارش به این خاطره غم انگیز هم كشیده شد: روزگاری در زمان یكی از شهرداران پیشین تهران، ۷۵۰ اثر خویش را به شهرداری دادم تا با دایر كردن موزه ای آنها را به نمایش دائمی بگذارند و بعد از آن راهی ایتالیا شدم. پس از گذشت حدود ۵ یا ۶ سال به من گفتند بیایید آثارتان را ببرید. وی ادامه می دهد: آمدم كه آثارم را پس بگیرم، اما چنان وضعیتی اسفناكی را در نگهداری آثارم مشاهده كردم كه سخت آزرده و نادمم ساخت، همه آثارم خراب شده بود. برای پس گرفتن آنها چندین ماه از این اداره به آن اداره رفتم و سرانجام آثارم را به صورت تكه پاره تحویل دادند. در بین آنها آثاری وجود دارد كه از آن من نیست، مشخص هم نشد با آثار من چه كرده اند و چرا آثار ضعیف دیگران را به من داده اند. دستش را روی چشمانش می كشد و باز به خاطر می آورد: وقتی با مشاهده این اوضاع به ایتالیا بازگشتم، پس از مدتی مشكلی در بینایی ام احساس كردم (خطوط موازی را كج و كوله می دیدم) به دكتر رجوع كردم. از من پرسید آیا موضوعی باعث ناراحتی و عصبانیتم شده است و پس از آن بود كه متوجه شدم چنان فشار خونم بالا رفته بود كه چشمهایم را نابود كرد. حالا حدود ۱۲ سالی است كه دیگر نمی توانم كتاب بخوانم و چهره دیگران را به خوبی تشخیص نمی دهم اما همچنان نقاشی می كنم و البته بهترین آثارم را كه شامل نقاشی های كیهانی است، در همین دوران كم بینایی آفریده ام. فاصله میان یك خانه و گالری خانه، گالری و گنجینه آثارش همه در یك فضای كوچك مسكونی خلاصه شده است. درباره تعداد آثارش در این خانه می گوید: آنقدر اثر هنری دارم كه نمی دانم كجا نگهداری كنم. خانه من در ایتالیا حدوداً ۸۰ متر است كه در همه جای آن از زیر تخت گرفته تا روی دیوارها و همه كنار گوشه هایش، آثارم را روی هم گذاشته ام. جای مناسبی برای نگهداری از آنها ندارم و این در شرایطی است كه یك اثر هنری باید در فضای مناسب و با فاصله از دیگر آثار در شرایط دما، رطوبت و نور مناسب نگهداری شود تا بتواند سالم بماند. می گوید: آثارم در حال نابودی است چون یا هنردوست در كشورمان نداریم یا آنها كه هستند كاری از دستشان ساخته نیست. همزیستی مجسمه های چوبی و موریانه ها از این كه ناچار است آثارش را در خانه نسبتاً كوچك خود در شرایط نامساعد نگهداری كند راضی نیست و می گوید: مجسمه های مفصلی من در دیگر كشورهای دنیا با استقبال مواجه می گردد اما در كشورم این آثار را ۴۰ سال پیش ساختم و هیچ وقت به آن توجهی نشد. هنوز هم یكی از همین مجسمه ها در زیرزمین خانه ام با هزار جای سوراخ موریانه رها شده است تا بلكه موریانه ها دست از سرش بردارند. وقتی به او می گویم چرا آثارتان را به موزه ها نمی سپارید تا حداقل در شرایط مناسبی به لحاظ دما و رطوبت نگهداری شوند، سخنم او را عصبانی می كند و با لحن اعتراض آمیزی چنین پاسخ می دهد: كدام موزه؟ مگر ما موزه داریم؟ ۲ هزار اثر هنری در ایران دارم كه قابل انتقال به خارج از كشور نیست. به همین تعداد آثاری را در ایتالیا دارم، حدود ۶۰ سال سختی كشیدم و كار كرده ام و حالا نمی توانم ثمره عمرم را مجانی به دیگران واگذار كنم. امانتی كه بازگردانده نشد درباره آثاری كه در موزه های ایران دارد از او پرسیدم، آن چه را كه در موزه های ایران بر آثارش گذشته است به خاطر می آورد: حدود ۵ یا ۶ اثر در موزه هنرهای معاصر تهران دارم به همراه یك نقش برجسته متحرك در ابعاد ۲ متر در ۲ متر كه زمان افتتاح موزه به آن جا برده بودم. ولی در جریان تغییر و تحولات انقلاب اسلامی، این اثر در موزه باقی ماند و پس از انقلاب در دوره مدیریت های مختلف هر بار كه به موزه رجوع كردم تا این تابلو را پس بگیرم، بهانه آوردند كه این اثر جزو اموال دولتی است. در حالیكه هیچ امضا و رسیدی در خصوص این كه این اثر را من به موزه داده باشم و پولی دریافت كرده باشم وجود ندارد. زیر نامه من هم نوشتند «بایگانی شود» و بدین سان این اثر امانتی من در موزه باقی ماند بدون آن كه حتی ریالی بابت آن به من داده باشند. غیر از اینها، حدود ۴۰ تا ۵۰ اثر دیگر من هم در انبار موسسه صبا وابسته به فرهنگستان هنر وجود دارد. ۲ اتاق آپارتمانش مملو از تابلوهای نقاشی است كه با وسواس كنار هم چیده شده است.همراه اش به اتاق ها سرك می كشیم، با نهایت دقت یكی یكی آثار هر دوره كاری خویش را نشان مان می دهد. یكی از آثارش را كه عنوان «كیهانی» بر آنها گذاشته است، بیرون می كشد و می گوید: این تابلو را سال قبل كار كرده ام، حالا كه چشمانم خوب نمی بیند، دنیا را این گونه می بینم. دور تا دور اتاق پر بود از تابلوهای نقاشی كه روی همه آنها را پارچه كشیده بود آثاری از دهه ۴۰ تا همین یك سال پیش را در این اتاق انبار كرده بود. آثاری كه ثمره ۷۰ سال زندگی هنری یك نقاش و مجسمه ساز ایرانی است. درون این اتاق ها گنجینه ای از هنر مدرن ایران خفته است. روی یكی از دیوارها، یك تابلو كوچك نقاشی آبرنگ از حرم عبدالعظیم دیده می گردد با رنگهایی شفاف و درخشان. می گوید: آن را سال ۱۳۲۸ از شهر ری و محله ای كه در آن زندگی می كردم نقاشی كرده ام. نگاهی از سر رضایت به طراحی ۶۵ سال پیش خود می كند و با تاكید بر طراحی دقیق می گوید: پایه هنر از این جا شكل می گیرد. «طراحی» سنگ بنای هنر است اعتقاد دارد كه طراحی سنگ بنای هنر است و درباره اهمیت طراحی تاكید می كند: هنرمند باید ابزار كارش محكم باشد. همه هنرمندان بزرگ دوره رنسانس طراحی هایی كرده اند كه آدم متحیر می ماند اما در ایران كمتر هنرمندی است كه طراحی را خوب فهمیده باشد. با اینكه هنر نقاشی در كشور ما بیش از ۶۰ سال عمر ندارد و نمی توان چندان توقعی هم داشت اما با این وجود باید از كج رویها جلوگیری كرد. این نقاش ۹۰ ساله مدرنیست ایران بر اهمیت طراحی پافشاری می كند و بر این اعتقاد است كه نقاش ابتدا باید بتواند به خوبی طراحی كند و بعد سراغ هنر معاصر همچون پرفورمنس و هنر چیدمانی برود. می گوید: من كه امروز انتزاعی كار می كنم از جوانی طراحی نموده ام از ساده ترین فرم های طبیعت گرفته تا نقاشی های فیگوراتیو، مناظر و چهره ها ولی زمانی كه به ایتالیا رفتم تازه هنر واقعی را دیدم و فهمیدم كه هنر دریچه دیگری هم دارد كه از درون هنرمند می جوشد. خالق نقاشی های شنی به این نكته اشاره می كند كه آثارش رفته رفته انتزاعی شده است و در ادامه با انتقاد از شیوه آموزش در دانشگاه های هنری ایران تصریح می كند: متأسفانه در دانشكده های هنری امروز روی طراحی خوب كار نمی كنند، استادان از شاگردان می خواهند كه احساسشان را نقاشی كنند در حالیكه هنر اصول و قواعدی دارد كه هنرمند باید آنها را رعایت كند و پس از آن است كه به احساس می رسد. هنر الفبایی دارد كه باید آموخت وزیری مقدم درباره هنر معاصر هم بر این اعتقاد است كه: هنرهای جدید چون اینستالیشن و پرفورمنس همه نمایشی است و از آمریكا آمده است. آمریكایی ها تلاش دارند چیزهایی اختراع كنند و بعنوان هنر جدید به جهانیان بقبولانند آنها هنرمندانی چون رنوار، ون گوك و میكل آنژ ندارند و بنابراین سراغ هنر جدید رفته اند و با موسیقی و نقاشی كارهای تازه ای می كنند ما ایرانیان باید هویت خودمان را دنبال نماییم. او تاكید می كند كه هنر الفبایی دارد كه باید ابتدا آن را آموخت و این گونه نیست كه هر چیزی را بتوان بعنوان اثر هنری بیان نمود. ماجرای تابلویی كه به دربار شاه نداد در گوشه دیگری از دیوار خانه اش، یك تابلو نقش برجسته رنگین توجه ما را به خود جلب می كند. نگاهش كه به این تابلو افتاد خاطره ای از دوران قبل از انقلاب در ذهن اش زنده شد: تابلویی شبیه به این اثر داشتم كه خاطرم هست پرستارهای دربار پهلوی آن را برای نصب در اتاق پسرشاه از من خواسته بودند و من پیغام دادم كه این تابلو اسباب بازی نیست كه مناسب نصب در اتاق خواب پسر شاه باشد. او بر این حقیقت اصرار دارد كه هیچ حمایتی را از جانب دربار ایران در دوران قبل از انقلاب نپذیرفته و همیشه به صورت مستقل رفتار كرده است. خاطره ای دیگری را نقل می كند: همان دوره قبل از انقلاب؛ فرح پهلوی در سال ۱۹۶۹ میلادی به دیدن نمایشگاهی از آثار فلزی من آمد كه در گالری سیحون سابق در خیابان جمهوری برگزار شده بود. من تازه از پاریس بازگشته بودم و در دانشگاه تدریس می كردم. به من خبر دادند كه ندیمه فرح پهلوی پیغام آورده است كه ما وزیری مقدم را دوست داریم چرا او از ما دوری می كند. من هم گفتم برای هنر دوستان احترام قائلم اما راه رسیدن به دفتر شما چنان منجلابی است كه حاضر نیستم در آن پا بگذارم و بنابراین حتی یك ریال از دربار پهلوی نگرفتم و به آنها اعلام كردم كه من استقلال فكری خودم را دارم و حاضر به این مراودات نیستم. چون كه من در دنیای معنوی تر و عاشقانه تری سیر می كنم كه با وجود همه سختی ها در درونم شاد و بی نیازم. پیش از انقلاب هم در دانشگاه تدریس می كرد و اختلاف نظرهایش با هیأت مدیره دانشگاه منجر به اخراج او شده بود. خودش اعتقاد دارد كه نو آوری های وی در زمینه آموزش وخلق آثار هنری برای بسیاری غیر قابل تحمل بود. می گوید: به آموزش صحیح هنرجویان اهمیت می دادم و معتقد بودم كه در ازای پولی كه دریافت می نماییم باید به بچه های مردم آموزش درست بدهیم اما بعضی از آنها سر این هنرجویان كلاه می گذاشتند. من خودم دوره آموزشی سختی را در ایران سپری كرده و چیز زیادی یاد نگرفته بودم بنابراین دوست نداشتم موضوعات بی ارزش به بچه ها خورانده شود و همین سبب تولید اختلاف نظر میان من و هیات مدیره دانشكده هنرهای زیبا در دوران قبل از انقلاب و درنهایت منجر به خروج من از دانشگاه شد. من مهاجر نیستم یكی از موضوعات دیگری كه همیشه او را سخت برآشفته می كند، مهاجر پنداشتن اوست. با صراحت می گوید: هیچگاه از وطنم مهاجرت نكردم. این انگ ننگ آور را نمی توانم بپذیرم اما متاسفانه افرادی كه درباره هنر و هنرمندان سخن می گویند یا محققانی كه در این زمینه گفت و گو می كنند اطلاعات ناقصی دارند و حاضر نیستند خودشان با هنرمندی كه هنوز زنده است گفت و گو كنند و حقایق را از زبان او بشنوند و بنویسند. یادآوری می كند كه ۸ سال پس از انقلاب برای درمان فرزند كوچكش راهی ایتالیا شد و پس از آن بود كه مسائلی برای آپارتمانش در تهران به وجود آمد و به ناچاردر رم ساكن شد با این وجود او خودش را مهاجر نمی داند و تاكید می كند: من مهاجرت نكرده ام و با همه مشكلاتی كه دارم، سالی دو بار با صرفه جویی در مخارجم برای برپایی نمایشگاه، چاپ كتاب و سخنرانی برای هنرجویان جوان به ایران می آیم كه همه اینها به خاطر عشقی است كه به هنر و مملكتم داشته ام. یكی از بزرگتین غم های زندگی او هم این است كه نتوانسته است فرزندانش را با شعر و ادبیات ایران آشنا كند. ارتباطی عاشقانه با خدا وی در خاتمه از ارتباطش با خدا برایمان گفت و این كه چگونه به یك رابطه مافوق انسانی دست یافته است. وزیری مقدم رابطه اش را با خدا عاشقانه توصیف می كند ومی گوید: رابطه عجیبی است خوب و كامل او را نمی شناسم اما می دانم هر گاه زمین خوردم او بود كه مرا بلند كرد و زمانی كه فروغ چشم هایم را از دست دادم، سبب شد كه بهترین آثارم را در این دوران خلق كنم. می گوید كه نام خدا بدنش را از سر شوق به لرزه درمی آورد ومعتقد است نتیجه سال ها طراحی كردن او از طبیعت و آفریده های خداوند، پی بردن به ذات بی همتای او بوده است. وزیری خدا را شكر می گوید به خاطر همه چیز…

Author | صدکادو Comments | دیدگاه‌ها برای بازخوانی گفتگوی مهر با محسن وزیری مقدم؛ هرگاه زمین خوردم خدا بلندم كرد، تابلویم را به دربار پهلوی ندادم بسته هستند Date | 07/09/2018