نه انقلابی اسطوره ای، نه روحانی درباری، آن گونه که اسناد می گویند

    Home  /  جشن  /  نه انقلابی اسطوره ای، نه روحانی درباری، آن گونه که اسناد می گویند

نه انقلابی اسطوره ای، نه روحانی درباری، آن گونه که اسناد می گویند Image

نه انقلابی اسطوره ای، نه روحانی درباری، آن گونه که اسناد می گویند

به گزارش صد کادو، حاج آقاحسین طباطبایی قمی از مراجع سنتی و تحت تاثیر مکتب سامرا بود؛ مکتبی که میتوان آنرا گرفته شده از اندیشه های میرزاحسن شیرازی، صاحب فتوای تحریم تنباکو، دانست.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی:

رضا مختاری اصفهانی، متولد ۱۳۵۴ در قم؛ پژوهشگر و سندپژوه تاریخ معاصر ایران است. او دانش آموخته لیسانس تاریخ از دانشگاه تهران و فوق لیسانس تاریخ ایران دورهٔ اسلامی از دانشگاه شهید بهشتی است؛ و فعالیت حرفه ای خودرا از سال ۱۳۷۹ با نگارش مقاله در مطبوعات شروع کرد و با روزنامه ها و نشریات فکری و فرهنگی گوناگونی همکاری داشته است. وی همین طور در سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۷ در پروژهٔ تاریخ شفاهی سازمان اسناد و کتابخانهٔ ملی بعنوان مصاحبه کننده فعالیت کرد. حوزه تخصصی او سندپژوهی و تحلیل تحولات اجتماعی بعنوان زیربنای تحولات سیاسی است که این رویکرد را در آثار و مصاحبه های تاریخ شفاهی خود دنبال کرده است. او نویسنده و گردآورنده آثار گوناگونی در زمینهٔ تاریخ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران، بخصوص دوره پهلوی و تاریخ رادیو در ایران است. با او درباره ی کتاب «حاج اقاحسین طباطبایی قمی» از مجموعه شخصیت های مانا به گفتگو نشستیم:

چه شد که شما به مجموعه «شخصیت های مانا» و تیم تهیه کنندگان این کار پیوستید؟

پیش از این، دفتر ادبیات حوزه هنری دانشنامه ای با عنوان فرهنگ نام آوران معاصر منتشر می کرد که بنده برای آن دو مقاله نوشته بودم. مقاله سومم که درباره ی تیمسار عزیزالله امیررحیمی بود قبل از انتشار، با تعطیلی دانشنامه منتشر نشد. بعد از تعطیلی آن مجموعه، آقای قبادی و همکارانشان پروژه جدیدی را با عنوان «شخصیت های مانا» آغاز کردند و از من دعوت به همکاری شد که یکی از شخصیت ها را برای پژوهش انتخاب کنم. من «حاج اقاحسین طباطبایی قمی» را پیشنهاد دادم، چونکه احساس می کردم درباره ی ایشان نگاه های ارزش گذارانه و ایدئولوژیک وجود دارد؛ چه از طرف آنهایی که او را فقط در ماجرای اعتراض مسجد گوهرشاد می بینند، و چه از طرف آنهایی که او را فقط به موضوع ترور کسروی محدود می کنند.
با توجه به اسنادی که در مرکز اسناد ریاست جمهوری دیده بودم و هم اسناد کتاب مرجعیت در عرصهٔ سیاست و اجتماع اثر آقای محمدحسین منظورالاجداد، به نظرم رسید می توان یک بیوگرافی مفصل و غیرایدئولوژیک دربارهٔ ایشان نوشت. قبل از این هم سازمان تبلیغات کتابی دربارهٔ ایشان با عنوانی کاملا ارزش گذارانه منتشر نموده بود. من مایل بودم زندگی نامه ای بی طرفانه تر بنویسم و امیدوارم در این راه موفق شده باشم.

نوشتن این کتاب چقدر زمان برد؟

من به طور معمول دیر دست به قلم می برم؛ مدت ها به موضوع فکر می کنم، اما وقتی آغاز به نوشتن می کنم، دیگر کار برایم روان و پیوسته می شود. زمانی که نگارش این کتاب را آغاز کردم، پایم شکسته بود و خانه نشین شده بودم. ریتم زندگی ام به هم خورده بود؛ در همان دوره خلوت و آرامش، طی سه تا چهار ماه کتاب را نوشتم. منابع هم پیشتر جمع آوری شده بود؛ هم آن چه دوستان در دفتر ادبیات در اختیارم گذاشته بودند و هم منابعی که خودم جمع کرده بودم. به این علت روند نگارش بدون فاصله ادامه یافت.

جمع آوری منابع چقدر زمان برد؟

بخشی از آن طولانی بود. من به طور معمول در کتاب هایم بر اسناد، روزنامه ها و خاطرات تکیه می کنم. هر جا ردی پیدا می کردم بطورمثال اشاره ای در کتاب دادگاه نوشتهٔ کسروی یا اسرار هزار ساله اثر حکمی زاده آن منبع را تهیه می کردم. همینطور خاطرات شهید عراقی، یادداشت ها، مجلهٔ آئین اسلام، روزنامهٔ اطلاعات و دیگر منابعی که یا در خانه داشتم یا از مراکزی مانند مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتابخانه مجلس و سایر کتابخانه ها تهیه کردم. سال هاست که در جمع آوری منابع اصل را بر این گذاشته ام که کتاب ها را به خانه بیاورم تا ملزم به رفت وآمد مکرر به کتابخانه نباشم.

آیا در این فاصله با خانواده، شاگردان یا آنهایی که ایشان را دیده بودند هم گفت و گو کردید؟

خیر. مجموعه «شخصیت های مانا» قرار نبود آن قدر مفصل باشد و از طرف دیگر، شاگردان مستقیم ایشان هم به علت اینکه حاج آقاحسین طباطبایی قمی در دهه ۲۰ از دنیا رفته، خیلی کم بودند. تنها فرزند در قید حیاتش هم حاج آقاتقی قمی همان دهه ۹۰ گمانم سال ۹۵ از دنیا رفت، در کربلا اقامت داشت. بعدها هنگام بررسی اسناد و گزارش ها دریافتم برخی روایت هایی که دربارهٔ ایشان مطرح شده صحیح نیست و محصول اقتضائات زمانه است و به عبارتی، روایت پسینی است. از همین رو برای راستی آزمایی، به اسناد و منابع دست اول تکیه کردم.

براساس این اسناد، چه تصویری از شخصیت و رویکرد ایشان به دست آوردید؟

حاج آقاحسین طباطبایی قمی از مراجع سنتی و تحت تاثیر مکتب سامرا بود؛ مکتبی که می توان آنرا گرفته شده از اندیشه های میرزاحسن شیرازی، صاحب فتوای تحربم تنباکو، دانست. بر این اساس، مسئله سلطه بیگانه چه فرهنگی و چه سیاسی برای ایشان بسیار مهم بود. با وجود آن که در اعتراض به نظام وظیفهٔ الزامی به حاج آقا نورالله اصفهانی پیوست، اما برعکس ایشان به قم مهاجرت نکرد و در مواردی حتی بنا به گزارش های رسمی، از بعضی سیاستهای دولت حمایت نشان داده است. در موضوع اتحاد لباس هم در همان روزها سفری به مکه داشت و مدتی در شام اقامت کرد و در دیدار با سیدمحسن امین، صاحب اعیان الشیعه، سیاستهای رضاشاه را «تنظیمات مملکتی» توصیف کرد و برای کشور لازم دانست.
حتی در ماجرای اعتراض گوهرشاد هم حاج آقاحسین طباطبایی قمی تلاش می کند از راه مذاکره مصالحه کند. شایان ذکر است اعتراض مسجد گوهرشاد، اصولاً، نسبت به تبدیل کلاه پهلوی به شاپو بوده است. البته اقداماتی دربارهٔ کشف حجاب درحال ایجاد بود، اما هنوز اجرائی نشده بود؛ فقط زمزمه هایی وجود داشت و اعتراض هایی محدود، مانند اعتراضی که از طرف حاج شیخ عبدالکریم حائری به بی حجابی دختران در مدرسهٔ دخترانهٔ شاپور شیراز عنوان شد، آن هم زمانی که در این مدرسه، دختران بی حجاب در مقابل مردان رژه رفتند. هنوز این مورد به سیاستی رسمی و اعلام شده بدل نشده بود و دولت دخالت مستقیم خودرا نشان نداده بود.
کلاه جدید، یعنی شاپو، از نظر ایشان باعث تشبّه مسلمانان و شیعیان به نصارا می شد؛ چونکه مسیحیان بخصوص ارامنه به طور معمول این نوع کلاه را بر سر می گذاشتند. ازاین رو مسئله برای ایشان جنبه ای هویتی داشت؛ همان نگاهی که پیشتر عرض کردم و مبتنی بر حساسیت نسبت به سلطهٔ بیگانگان، چه فرهنگی و چه سیاسی، بود. در ادامه ماجرا که به تهران می آید، برای تصمیم گیری درباره ی دیدار با رضاشاه استخاره می کند که بد می آید و سپس در باغ سراج الملک اقامت می گزیند، اما بعد از سرکوب واقعهٔ مسجد گوهرشاد، رضاشاه او را به حضور نمی پذیرد؛ حتی دعوتی هم از ایشان صورت نمی گیرد. سرانجام، به خواست خود البته با الزامی که حکومت بوجود آورده بود و اجازهٔ برگشت به مشهد نمی داد به کربلا می رود.
یکی از دلایلی که بنده اساساً به سراغ چنین شخصیتی رفتم، همین بود که برخی داستانها تلاش می کردند تصویری متفاوت، انقلابی و حتی او را یکی از پایه های انقلاب اسلامی ترسیم کنند؛ روایتی که با اسناد سازگار نیست.

فصل بندی کتاب را به چه صورت تنظیم کردید؟

من بر مبنای الگوهای مختلفی که در زندگی نامه نویسی وجود دارد، عمل کردم. یکی از این الگوها اینست که زندگی نامه از آغاز زندگی فرد آغاز نشود، بلکه از یک مقطع مهم شروع شود و سپس با یک فلش بک به تولد، خانواده و دوران اولیهٔ زندگی بازگردد. در زندگی نامه های دیگری که نوشته ام، هم همین شیوه را به کار برده ام؛ مانند زندگی نامه شیخ محمد خالصی زاده با عنوان فقیه اصلاحگر و کتاب حکایت حکمت درباره ی علی اصغر حکمت شیرازی. هر دو کتاب را انتشارات نی منتشر نموده است. بر مبنای همین الگو به نظرم رسید که مانند برخی فیلم های سینمایی و رمان ها، روایت را از یک مقطع مهم آغاز کنم و سپس به گذشته برگردم تا نشان دهم این فرد چه طور به آن جایگاه رسیده است. در مورد شخصیت حکمت و همینطور شیخ محمد خالصی زاده این الگو را بطور کامل اجرا کردم؛ در این کتاب هم تا حدی همین روش را دنبال کرده ام.

آیا خاطره جالبی از زمان نگارش دارید؟ غیر از ماجرای خانه نشینی و شکستن پا.

یکی از لذت های نوشتن برای من اینست که هنگام کار از وقایع و اتفاقات پیرامون فارغ می شوم؛ چه اوضاع شخصی ام آشفته باشد، چه شرایط اجتماعی. وقتی می نویسم کاملا جذب موضوع می شوم، چه موضوع شیرین باشد و چه تلخ. نکتهٔ جالبی که شاید کمی اغراق آمیز به نظر برسد اینست که گاهی وقتی درباره ی موضوعی می نویسم، خواب شخصیت ها را می بینم. قبل از این که قلم را بردارم، مدت ها دربارهٔ موضوع فکر می کنم؛ علاوه بر مطالعه، به این فکر می کنم که از کجا شروع کنم و چه طور روایت را پیش ببرم.
یک تجربه مشخص در کتاب فقیه اصلاحگر برایتان عرض کنم. فصل اول درباره ی واقعه جمهوری خواهی و مخالفت با آن بود و فصل دوم مربوط به مسایل عراق. در ابتدا به علت ناآشنایی با فضای عراق، کارم متوقف شد؛ چون در آن حوزه غریبه و ناآشنا بودم. خوشبختانه سفری به عراق پیش آمد. در آن سفر، علاوه بر زیارت، به تعبیر قدما «تماشا» کردم؛ یعنی با تأمل به جامعه عراق نگاه کردم. همین مشاهده دقیق، درک جامعه شناختی لازم را برایم فراهم نمود. وقتی آن چه درباره ی شیخ محمد خالصی زاده در اسناد، داستانها و خاطرات آمده بود، کنار آن مشاهدات قرار گرفت، برایم روشن شد که فضای طایفه گرایی در عراق چه نقشی دارد.
آن سفر هم زمان بود با مراسم شبهای احیای ماه رمضان و در آن شب ها دسته های عزاداری را در حرم حضرت علی و سپس در کربلا دیدم. در تابلوها و نشانه های مسیر هم این حقیقت عیان بود که هر گروهی زیر نفوذ یک مرجع تقلید قرار دارد. این شاخه شاخه شدن شیعیان را می توان در عراق دید. امروز هم در صحنه سیاست، برخی عراقی ها با وجود همه تحولات هنوز نگاه مثبتی به ایرانیان ندارند، که ناشی از ناسیونالیسم عربی عراقی بعد از جنگ جهانی اول است؛ نگاهی که در آن «ایرانی» به معنای «غیر» و اجنبی تعریف می شود؛ تعریفی که تا قبل از تشکیل کشور جدید عراق لااقل در نزد شیعیان وجود نداشت. ایرانیان چنان در جامعه عراق ممزوج شده بودند که خودی محسوب می شدند. در شهری مانند کربلا زبان فارسی زبان دوم بود. عراقی ها نه ایرانیان که عثمانی ها را اجنبی می دانستند. این وضعیت بعد از سلطه بریتانیا متفاوت شد. البته گروه هایی از عراقی ها هم مخالف این نگرش ضدایرانی اند.
این تجربه سبب شد بعد از بازگشت، فصل مربوط به عراق را بسیار راحتتر بنویسم. در مجموع، تجربه ام در زندگی نامه نویسی این بوده است که پژوهش تنها بخشی از کار است؛ «نوشتن» رکن اساسی است. زندگی نامه نویسی درحقیقت نویسندگی است؛ نکته ای که اصل اساسی در اینگونه از تاریخ نگاری است.
بطور خلاصه منابع هم پیش تر جمع آوری شده بود؛ هم آنچه دوستان در دفتر ادبیات در اختیارم گذاشته بودند و هم منابعی که خودم جمع کرده بودم. هنوز این مورد به سیاستی رسمی و اعلام شده بدل نشده بود و دولت دخالت مستقیم خودرا نشان نداده بود. در تابلوها و نشانه های مسیر هم این حقیقت عیان بود که هر گروهی زیر نفوذ یک مرجع تقلید قرار دارد.

Author | صدکادو Comments | 0 Date | 22/12/2025

leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *